کد مطلب:2503 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:437

درس دوم
فلسفه چیست ؟ ( 2 )





در درس گذشته ، فلسفه را در اصطلاح مسلمین تعریف كردیم . اكنون لازم

است برخی تعریفات دیگر فلسفه را نیز برای این كه فی الجمله آشنائی پیدا

شود نقل نماییم .

ولی قبل از پرداختن به تعریفات جدید به یك اشتباه تاریخی كه منشأ

اشتباه دیگری نیز شده است باید اشاره كنیم :



ما بعدالطبیعه ، متافیزیك :





ارسطو اول كسی است كه پی برد یك سلسله مسائل است كه در هیچ علمی از

علوم اعم از طبیعی یا ریاضی یا اخلاقی یا اجتماعی یا منطقی نمی گنجد و باید

آنها را به علم جداگانه ای متعلق دانست . شاید هم او اول كسی است كه

تشخیص داد محوری كه این مسائل را به عنوان عوارض و حالات خود گرد خود

جمع می كند ، ( موجود بما هو موجود ) است و شاید هم اول كسی است كه كشف

كرد رابط و عامل پیوند مسائل هر علم با یكدیگر و ملاك جدائی آنها از

مسائل علوم دیگر چیزی است كه موضوع علم نامیده

می شود .

البته مسائل این علم بعدها توسعه پیدا كرد و مانند هر علم دیگر اضافات

زیادی یافت . این مطلب از مقایسه مابعدالطبیعه ارسطو با مابعدالطبیعه

ابن سینا تا چه رسد به مابعدالطبیعه صدرالمتألهین روشن می شود . ولی به هر

حال ارسطو اول كسی است كه این علم را به عنوان یك علم مستقل كشف كرد و

به آن در میان علوم دیگر جای مخصوص داد .

ولی ارسطو هیچ نامی روی این علم نگذاشته بود . آثار ارسطو را بعد از او

در یك دائره المعارف جمع كردند . این بخش از نظر ترتیب ، بعد از بخش

طبیعیات قرار گرفت و چون نام مخصوص نداشت به ( متافیزیك ) یعنی بعد

از فیزیك معروف شد . كلمه متافیزیك به وسیله مترجمین عربی به ( ما بعد

الطبیعه ) ترجمه شد .

كم كم فراموش شد كه این نام بدان جهت به این علم داده شده كه در

كتاب ارسطو بعد از طبیعیات قرار گرفته است . چنین گمان رفت این نام

از آن جهت به این علم داده شده است كه مسائل این علم یا لااقل بعضی از

مسائل این علم از قبیل خدا ، عقول مجرده ، خارج از طبیعت اند . از اینرو

برای افرادی مانند ( ابن سینا ) این سؤال مطرح شد كه می بایست این علم

ماقبل الطبیعه خوانده می شود نه مابعدالطبیعه ، زیرا اگر به اعتبار اشتمال

این علم بر بحث خدا آن را به این نام خوانده اند خدا قبل از طبیعت قرار

گرفته نه بعد از آن ( 1 ) .



پاورقی :

( 1 ) الهیات شفا ، چاپ قدیم ، صفحه . 15





بعدها در میان برخی از متفلسفان جدید این اشتباه لفظی و ترجمه ای منجر

به یك اشتباه معنوی شد . گروه زیادی از اروپائیان كلمه ( مابعد الطبیعه

) را مساوی با ماوراء الطبیعه پنداشتند و گمان كردند كه موضوع این علم

اموری است كه خارج از طبیعت اند و حال آن كه چنانكه دانستیم موضوع این

علم شامل طبیعت و ماوراء طبیعت و بالاخره هر چه موجود است می شود . به

هر حال این دسته به غلط این علم را چنین تعریف كردند :

متافیزیك علمی است كه فقط درباره خدا وامور مجرد از ماده بحث می كند.



فلسفه در عصر جدید





چنانكه می دانیم نقطه عطف در عصر جدید نسبت به عصر قدیم كه از قرن

شانزدهم آغاز می شود و به وسیله گروهی كه در رأس آنها دكارت فرانسوی و

بیكن انگلیسی بودند صورت گرفت این بود كه روش قیاسی و عقلی در علوم

جای خود را به روش تجربی و حسی داد . علوم طبیعی یكسره از قلمرو و روش

قیاسی خارج شد و وارد حوزه روش تجربی شد . ریاضیات حالت نیمه قیاسی و

نیمه تجربی به خود گرفت .

پس از این جریان این فكر برای بعضی پیدا شد كه روش قیاسی به هیچ وجه

قابل اعتماد نیست . پس اگر علمی در دسترس تجربه و آزمایش عملی نباشد

و بخواهد صرفا از قیاس استفاده كند ، آن علم اساسی ندارد ، و چون علم

مابعد الطبیعه چنین است یعنی ،

تجربه و آزمایش عملی را در آن راه نیست پس این علم اعتبار ندارد ،

یعنی مسائل این علم نفیا و اثباتا قابل تحقیق و مطالعه نیستند . این گروه

گرد آن علمی كه یك روز یك سر و گردن از همه علوم دیگر بلندتر بود و

اشرف علوم و ملكه علوم خوانده می شد یك خطر قرمز كشیدند . از نظر این

گروه ، علمی به نام علم مابعدالطبیعه یا فلسفه اولی یا هر نام دیگر وجود

ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد . این گروه در حقیقت گرامی ترین مسائل

مورد نیاز عقل بشر را از بشر گرفتند .

گروهی دیگر مدعی شدند كه روش قیاسی در همه جا بی اعتبار نیست ، در

مابعد الطبیعه و اخلاق باید از آن استفاده كرد . این گروه اصطلاح جدیدی خلق

كردند و آنچه را كه با روش تجربی قابل تحقیق بود ( علم ) خواندند و آنچه

می بایست با روش قیاسی از آن استفاده شود اعم از متافیزیك و اخلاق و

منطق و غیره آنرا ( فلسفه ) خواندند . پس تعریف فلسفه در اصطلاح این

گروه عبارت است از ( علومی كه صرفا با روش قیاسی تحقیق می شوند و تجربه

و آزمایش عملی را در آنها راه نیست ) .

بنابراین نظر مانند نظر علماء قدیم كلمه فلسفه یك اسم عام است نه اسم

خاص ، یعنی نام یك علم نیست ، نامی است كه شامل چندین علم می گردد .

ولی البته دائره فلسفه به حسب این اصطلاح نسبت به اصطلاح قدما تنگ تر

است . زیرا فقط شامل علم ما بعد الطبیعه و علم اخلاق و علم منطق و علم

حقوق و احیانا بعضی علوم دیگر می شود و اما ریاضیات و طبیعیات در خارج

این دائره قرار می گیرند ، برخلاف اصطلاح قدما كه شامل

ریاضیات و طبیعیات هم بود .

گروه اول كه بكلی منكر مابعدالطبیعه و منكر روش قیاسی بودند و تنها

علوم حسی و تجربی را معتبر می شناختند كم كم متوجه شدند كه اگر هر چه هست

منحصر به علوم تجربی باشد ( و مسائل این علوم هم كه جزئی است یعنی

مخصوص به موضوعات خاص است ) ما از شناخت كلی جهان كه فلسفه یا

مابعدالطبیعه مدعی عهده دار آن بود بكلی محروم خواهیم ماند . از اینرو فكر

جدیدی برایشان پیدا شد و آن پایه گذاری ( فلسفه علمی ) بود . یعنی

فلسفه ای كه صد در صد متكی به علوم است و در آن از مقایسه علوم با یكدیگر

و پیوند مسائل آنها با مسائل دیگر و كشف نوعی رابطه و كلیت میان قوانین

و مسائل علوم با یكدیگر یك سلسله مسائل كلی تر بدست می آید . این مسائل

كلی تر را به نام فلسفه خواندند . اگوست كنت فرانسوی و هربرت اسپنسر

انگلیسی چنین روشی پیش گرفتند .

فلسفه از نظر این دسته ، دیگر آن علمی نبود كه مستقل شناخته می شد چه از

نظر موضوع و چه از نظر مبادی ، زیرا آن علم موضوعش ( موجود بما هو موجود

) بود و مبادی اش و لااقل مبادی عمده اش بدیهیات اولیه بود . بلكه علمی

شد كه كارش تحقیق در فرآورده های علوم دیگر و پیوند دادن میان آنها و

استخراج مسائل كلی تر از مسائل محدودتر علوم بود .

فلسفه تحصلی اگوست كنت فرانسوی و فلسفه تركیبی هربرت اسپنسر انگلیسی

از این نوع است .

از نظر این گروه ، فلسفه ، علمی جدا از سایر علوم نیست ،

بلكه نسبت علوم با فلسفه از قبیل نسبت یك درجه از معرفت با یك درجه

كاملتر از معرفت درباره یك چیز است . یعنی فلسفه ، ادراك وسیع تر و

كلی تر همان چیزهائی است كه مورد ادراك و معرفت علوم است .

برخی دیگر مانند كانت ، قبل از هر چیز تحقیق درباره خود معرفت و

قوه ای كه منشأ این معرفت است ، یعنی عقل را ، لازم شمردند و به نقد و

نقادی عقل انسان پرداختند و تحقیقات خود را فلسفه یا فلسفه نقادی

Critical Philosophy نام نهادند .

البته این فلسفه نیز با آنچه نزد قدما به نام فلسفه خوانده می شد جز

اشتراك در لفظ وجه مشترك دیگری ندارد . همچنانكه با فلسفه تحققی اگوست

كنت و فلسفه تركیبی اسپنسر نیز وجه اشتراكی جز لفظ ندارد . فلسفه كانت

به منطق كه نوعی خاص از فكر شناسی است از فلسفه كه جهانشناسی است

نزدیكتر است .

در جهان اروپا كم كم آنچه ( نه علم ) بود ، یعنی در هیچ علم خاصی از

علوم طبیعی یا ریاضی نمی گنجید و در عین حال یك نظریه درباره جهان یا

انسان یا اجتماع بود ، به نام فلسفه خوانده شد .

اگر كسی همه ( ایست ) هایی را كه در اروپا و امریكا به نام فلسفه

خوانده می شود جمع كند و تعریف همه را بدست آورد ، می بیند كه هیچ وجه

مشتركی جز ( نه علم ) بودن ندارند . این مقدار كه اشاره شد برای نمونه

بود كه بدانیم تفاوت فلسفه قدیم با فلسفه های جدید از قبیل تفاوت علوم

قدیمه با علوم جدیده نیست .



علم قدیم با علم جدید ، مثلا طب قدیم و طب جدید ، هندسه قدیم ، هندسه

جدید ، علم النفس قدیم و علم النفس جدید ، گیاه شناسی قدیم و گیاه

شناسی جدید و . . . تفاوت ماهوی ندارند ، یعنی چنین نیست كه مثلا كلمه (

طب ) در قدیم نام یك علم بود و در جدید نام یك علم دیگر . طب قدیم و

طب جدید هر دو دارای تعریف واحد هستند . ( طب ) به هر حال عبارت است

از معرفت احوال و عوارض بدن انسان .

تفاوت طب قدیم و طب جدید یكی در شیوه تحقیق مسائل است كه طب جدید

از طب قدیم تجربی تر است و طب قدیم از طب جدید استدلالی تر و قیاسی تر

است ، و دیگر در نقص و كمال است ، یعنی طب قدیم ناقص تر و طب جدید

كاملتر است . و همچنین سایر علوم .

اما ( فلسفه ) در قدیم و جدید یك نام است برای معانی مختلف و

گوناگون ، و به حسب هر معنی تعریف جداگانه دارد . چنانكه خواندیم در

قدیم گاهی كلمه فلسفه نام ( مطلق علم عقلی ) بود و گاهی این نام اختصاص

می یافت به یكی از شعب یعنی علم مابعدالطبیعه یا فلسفه اولی ، و در جدید

این نام به معانی متعدد اطلاق شده و بر حسب هر معنی یك تعریف جداگانه

دارد .



جدا شدن علوم از فلسفه :





یك غلط فاحش رایج در زمان ما كه از غرب سرچشمه گرفته است و در میان

مقلدان شرقی غربیان نیز شایع است ، افسانه جدا شدن علوم از فلسفه است .

یك تغییر و تحول لفظی كه به

اصطلاحی قراردادی مربوط می شود با یك تغییر و تحول معنوی كه به حقیقت یك

معنی مربوط می گردد اشتباه شده و نام جدا شدن علوم از فلسفه به خود گرفته

است .

چنانكه سابقا گفتیم ، كلمه فلسفه یا حكمت در اصطلاح قدما غالبا به معنی

دانش عقلی در مقابل دانش نقلی به كار می رفت و لهذا مفهوم این لفظ شامل

همه اندیشه های عقلانی و فكری بشر بود .

در این اصطلاح ، لغت فلسفه یك ( اسم عام ) و ( اسم جنس ) بود نه (

اسم خاص ) . بعد در دوره جدید این لفظ اختصاص یافت به مابعدالطبیعه و

منطق و زیبائی شناسی و امثال اینها . این تغییر اسم سبب شده كه برخی

بپندارند كه فلسفه در قدیم یك علم بود و مسائلش الهیات و طبیعیات و

ریاضیات و سایر علوم بود ، بعد طبیعیات و ریاضیات از فلسفه جدا شدند و

استقلال یافتند .

این چنین تعبیری درست مثل این است كه مثلا كلمه ( تن ) یك وقت به

معنی بدن در مقابل روح به كار برده شود و شامل همه اندام انسان از سر تا

پا بوده باشد ، و بعد اصطلاح ثانوی پیدا شود و این كلمه در مورد از گردن

به پائین ، در مقابل ( سر ) به كار برده شود و آنگاه برای برخی این توهم

پیدا شود كه سر انسان از بدن انسان جدا شده است . یعنی ، یك تغییر و

تحول لفظی با یك تغییر و تحول معنوی اشتباه شود . و نیز مثل این است كه

كلمه ( فارس ) یك وقت به همه ایران اطلاق می شده است و امروز به استانی

از استانهای جنوبی ایران اطلاق می شود و كسی پیدا شود و

گمان كند كه استان فارس از ایران جدا شده است . جدا شدن علوم از فلسفه

از همین قبیل است . علوم روزی تحت نام عام فلسفه یاد می شدند و امروز

این نام اختصاص یافته به یكی از آن علوم .

این تغییر نام ربطی به جدا شدن علوم از فلسفه ندارد . علوم هیچ وقت

جزء فلسفه به معنای خاص این كلمه نبوده تا جدا شود .